German
English
Turkish
French
Italian
Spanish
Russian
Indonesian
Urdu
Arabic
Persian

صلیب، گناه، نجات

 

الف. مسلمانان مي پرسند

 

چگونه ميسر است كه خداوند جاودان متحمل رنج شود و بر صليب جان دهد؟ چگونه امكان دارد كه خداوند پيامبري چنين عظيم به مانند عيسي را به دست دشمنانش واگذار كند؟ چگونه مي شود كه پدري پسرش را به صليب واگذارد؟ همه اينها كفر محض است.

مرگ فردي بي گناه و درستكار نه مي تواند گناه ديگران را بشويد و نه آنان را از گناهانشان رهايي بخشد. اين چيزي جز بي عدالتي محض نيست كه به جاي فرد گناهكار، فردي بي گناه ناگزير به تن دادن به مرگ شود.

بخشودگي گناهان از سوي خداوند به هيچ روي يك چنين قرباني را نمي طلبد. خداوند قادرِ متعال است و گناه انسان ها را مي بخشد؛ فقط كافيست انسان ها توبه كنند يا فقط به ايمان اسلامي خود وفادار بمانند. خداوند بخشنده است و داوري بي ترحم به شمار نمي آيد.

چرا همه انسان ها بايد بار گناه [حضرت] آدم را به دوش كشند و بنا به گناه آدم، گناهكار شمرده شوند؟ چگونه ممكن است كودكي كه تازه به دنيا آمده است، گناهكار باشد، در حالي كه هنوز مرتكب هيچ گناهي نشده است؟ آيا هر انساني مسئول اعمال شخص خود نيست؟

ذات انسان در اساس شر نيست. به چه دليل در مسيحيت چنين بدبيني وجود دارد؟

آيا درست است كه متألهان مسيحي امروزي اين برداشت را مردود مي شمارند كه كل قوم يهود به دليل همدستي در مرگ خشونت بار عيسي، از سوي خداوند مسئول شمرده  شده اند؟

 

ب.ديدگاه مسلمانان

 

كليات

هر فرد مسئول اعمال خود است و شخصاً به سبب انجام آنها پاداش  يا مجازات می بیند. اين تصور كه فرزندان بار گناهان پدرانشان را به دوش مي كشند و همچنين اين فكر كه فردي بايد به سبب گناهان ديگري مجازات شود، بي معناست و به هيچ وجه معقول نيست.

اثر گناه - رويگرداني از ايمان و يا «شبيه دانستن خداوند به فرد يا چيزي» (شرك)-   نمي تواند تا اين حد سنگين باشد. گناه اساساً ناشي از نقض ضوابط اخلاقي و اجتماعي (حرام) است و در بدترين شكل شامل نقض قانون الهي (شريعت) مي شود. اما به هيچ روي به منزله حمله اي مستقيم به شخص خداوند نيست. خداوند بزرگ تر و با شكوه تر از آن است كه به سبب گناهان آفريده هاي خود، لطمه اي به او وارد شود. خداوند با قدرت لايزال و بخشندگي خود، انسان را  به راحتي، خودخواسته و آزادانه مي بخشد. انسان حتي اگر هميشه نیز قوانين را از هر لحاظ هم رعايت نكند، مي تواند مسلمان خوبي باشد.

صليب نمادِ يك رسوايي موسوم به تن گيري به افراطي ترين وجه ممكن است: خدايي كه انسان شده است و در مقام «نفرين شده» جان مي بازد. به صليب كشده شدن مسيح در قرآن مؤكداً نفي و با خشم مردود شمرده شده است. صليب نیز در طول تاريخ وقايعي ناخوشايند را به دنبال داشته است. صليب نماد اقداماتي به شمار مي رود كه به دشواري مي توان آنها را نشانه هايي از عشق مسيحي به شمار آورد: در جنگ هاي صليبي كه هم در زبان هاي غربي و هم در زبان عربي با واژه «صليب» ارتباط دارند (صليب - الحروب الصليبيه: جنگ هايي تحت لواي صليب)؛ در عصر استعمار با در هم تنيدگي تنگاتنگ سياست اعمال قدرت و دين مسيحي و در دفاع از غرب مسيحي، براي نمونه، مبارزه فرانسه عليه استقلال الجزاير. اين روزها هم تنش ميان جهان اسلام و غرب پيوسته با نمادهاي هلال ماه و صليب پيوند داشته است.

حتي در روزگار ما نيز مسيحيان معناي نجات بخشي صليب را اقرار دارند. در كتاب هاي تعليمات ديني و ديگر متون ديني چنين آمده است: «مسيح به خاطر ما كفاره داد»...«او نظر به عدالت پروردگار، كفاره گناهان ما را به جاي آورده است»...«با ارتكاب گناه از سوي آدم  و حوا همه ما گناهكار گشته ايم...».

 

جزئيات

 

1. انسان و گناه

قرآن از گناه آدم با كلام و در بافتي كلامي حكايت مي كند كه به كلام كتاب مقدس بسيار نزديك است (سوره البقره،آيه های 38-30، سوره الاعراف، آيه های 27-19 و 128-117). خداوند فرمان داده بود كه انسان از درخت زندگي نخورد. گناه آدم و «زوجه» او (حوا در قرآن به نام خوانده نمي شود) در اين است كه فرمان خداوند را ناديده گرفتند. به رغم آن، يك نكته را بايد خاطرنشان كرد: آدم توبه مي كند و خداوند او را مي بخشد. به اين ترتيب است كه او مي تواند راه را براي پيامبران معصوم بگشايد.

گناهي كه آدم مرتكب شد، براي اخلاف او پيامدهايي دربردارد. آنان از بهشت محروم مي شوند. آنان در معرض وسوسه شيطان قرار دارند. جنگ و دشمني بر زندگي آنان حاكم مي شود. اما قرآن در آيه های ديگري هرگونه انديشه مسئوليت جمعي را مردود مي شمارد: اين گفته بارها تكرار مي شود: «و هيچ نفسي بار ديگري را بر دوش نگيرد» (سوره الانعام، آيه 164؛ سوره الاسراء، آيه 15؛ سوره فاطر، آيه 18؛ سوره الزمر، آيه7). اين واقعيت كه «پدران ما» گناه كرده اند، نمي تواند توجيهي براي اعمال خلاف ما باشد. از همه افراد خواسته مي شود، شخص خود را مسئول بخوانند. در روز قيامت با تك تك افراد به شكل فردي برخورد خواهد شد. در روز قيامت، اعمال همه به شكل مجزا محاسبه خواهد شد (سوره الطور، آيه 21؛ سوره النجم، آيه 38؛ سوره الواقعه، آيه های 11-4؛ سوره الانفطار، آيه 19)؛ و به ويژه سوره الزلزله، آيه های 8-7: «و هركس به قدر ذره اي كار نيك كرده باشد، پاداش آن را خواهد ديد و هركس به قدر ذره اي كار زشتي مرتكب شده آن هم به كيفرش خواهد رسيد»).

به رغم آن، قرآن اين نكته را مي پذيرد كه انسان ذاتاً به سوي شرّ گرايش دارد. هنگامي كه در قرآن از انسان به معناي كلي سخن گفته مي شود (الانسان)، تقريباً همواره سخن از همان كسي است كه «شورش گر» (عاصي)، «قدرناشناس و بي ايمان» (كافر)، سنگدل، ناشكيبا، مخاصمه جو و اعتماد ناپذیر است(سوره البقره، آيه75؛ سوره آل عمران، آيه 72؛ سوره المائده، آيه 61؛ سوره الانعام، آيه الزخرف؛ سوره الاعراف، آيه های 95-94؛ سوره ابراهیم، آيه 34؛ سوره الاسراء، آيه های 11 و 67 و 100؛ سوره الکهف، آيه های 55-54؛ سوره الانبیاء، آيه 37؛ سوره الاحزاب، آيه 72؛ سوره الفتح، آيه 26). انسان موجودي است كه خون مي ريزد و فساد مي كند (سوره البقره، آيه 30)، از نخستين خونريزي، يعني قتل يكي از پسران [حضرت] آدم به دست پسر ديگر (سوره المائده، آيه های 32-27) تا ريختن خون پيامبراني كه به دست فرزندان اسرائيل كشته شدند (سوره البقره، آيه 61؛ سوره آل عمران، آيه های 21 و 112 و 181و 183؛ سوره النساء، آيه 155؛ سوره المائده، آيه 70). قرآن از «نفس  اماره اي كه انسان را به كارهاي زشت و ناروا سخت وامي دارد» (سوره یوسف، آيه 53) سخن مي گويد.

از اين گذشته، قرآن از يكدست بودن همه انسان ها هم در گناه و هم در اعمال نيك سخن مي گويد. اشرار، خداناشناسي را رواج مي دهند و گم گشتگان مي كوشند ديگران را به سوي گمراهي سوق دهند (سوره البقره، آيه 109؛ سورهآل عمران، آيه های 69 و 98 و 110؛ سوره المائده، آيه 49). و اينان همگي عليه خداوند عمل مي كنند (سوره المائده، آيه 78؛ سوره الانفال،آيه 73؛ سوره الانبیاء، آيه 54). از سوي ديگر، ايمانداران همبستگي را رواج مي بخشند و به يك ديگر اين گونه ياري مي دهند كه متقابلاً يك ديگر را به كردار نيك تشويق مي كنند (سوره النساء، آيه 114؛ سوره التوبه، آيه 71؛ سوره المتحنه، آيه 10).

درباره آنچه به وساطت (شفاعت) مربوط مي شود، الهيات شناسان مسلمان با استناد به قرآن مي گويند كه هر پيامبري براي قوم خود شفاعت مي كند (سوره النور، آيه 62؛ ر.ك. سوره آل عمران، آيه 159؛ سوره النساء، آيه 54؛ سوره الانفال، آيه 33). محمد اين كار را به شكلي ويژه براي اخلاف خود، يعني مسلمانان نيز انجام مي دهد، البته همواره فقط «به اذن خداوند» و اگر فرد مؤمن شفاعت او را طلبيده باشد (سوره البقره، آيه 255؛ سوره یونس، آيه 3؛ سوره مریم، آيه 67). در محافل عرفاني گرايش بر اين است كه شمار شفيعان (والي و  اولياء: قديسان و دوستداران خدا) افزون تر شمرده شود، البته با به جان خريدن اين خطر كه خرافات دامن زده مي شود و افراد خود را در معرض انتقاد از سوي الهيات شناسان قرار مي دهند.

 

2.صليب

 

قرآن مرگ عيسي بر صليب را مؤكداً مردود مي شمارد: «در صورتي كه آنان (يهوديان) او را نه كشتند و نه به دار كشيدند، بلكه بر آنها امر مشتبه شد» (سوره النساء، آيه 157؛ ر.ك. سوره آل عمران، آيه 55). بر اساس آنچه مفسران قرآن اين «بر آنها امر مشتبه شد» ( شُبِه لهم) را تفسير مي كنند، اين امر بدين معناست: فردي ديگر (جانشين) (رهبر روميان، شمعون قيرواني يا پطرس) به جاي عيسي حاضر و در ازاي او به صليب كشيده شد. در سراسر پيشينه اسلامي در اين زمينه ترديدي وجود ندارد كه عيسي مصلوب نشد، بلكه خداوند او را از تيررس دشمنانش دور كرد، در امان داشت و به آسمان برد. او در آخر زمان درمقام بشارت دهنده آغاز قريب الوقوع روز قيامت بازخواهد گشت.

درك اين نكته حائز اهميت است كه چرا قرآن و اسلام به اينجا رسيده اند كه رخدادي را منكر شوند كه از لحاظ تاريخي رخدادي قطعي به شمار مي رود. فراتر از نفوذ جريان هاي ظاهرانگارانه doketisch و گنوسي، بي شك شكل ويژه يگانه پرستي در قرآن است  كه به اين نتيجه گيري مي انجامد. در قرآن داستان هايي كه در آنها درباره مشي واحد پيامبران حكايت شده است، همگي در قالب واحدی ريخته شده اند: پيامبري كه به نزد قومي فرستاده مي شود، با دست رد آنان،  به استثناء شماری اندك از آنان، روبرو می شود؛ مردم مي خواهند او را به قتل برسانند، اما خداوند او را از طريق معجزه اي نجات مي دهد. زيرا خداوند نمي تواند فرستاده خود را به دشمنانش واگذارد. حكايت عيسي نيز دقيقاً از همين الگو پیروی مي كند. البته قرآن در مدينه فرزندان اسرائيل، يعني از اسلاف يهوديان مدينه را به باد سرزنش مي گيرد كه پيامبرانی را به قتل رسانده اند. 

 

3. بخشودگي گناهان

خداوند بارها و بارها هماني كه بسيار رحيم است، توصيف مي شود. توبه فرد گناهكار و بخشودگي از سوي خداوند با يكديگر مرتبط اند. آري، بخشودگي خداوند حتي از حد توبه انسان نيز فراتر مي رود و باعث و باني اين توبه مي شود (سوره التوبه، آيه 118). الهيات شناسان مسلمان  مي گويند كه توبه گناهان را پاك مي كند: تقريباً به شكل «خود به خودي» و بر اساس اصل گروه معتزله؛ اما اشاعره در اين زمينه مي گويند «بنا به خواست خدا» و به شيوه اي متناقض، بر اين باورند كه توبه انسان با خواست الهي در تضاد است. هنگامي كه انساني توبه مي كند و بازمي گردد، گناهانش محو مي گردد؛ اما اگر نكند، خداوند باز هم مي تواند او را ببخشد. در هر حال همين اصل مبتني بر اعتقادات اشاعره مي گويد اگر كسي «ذره اي از ايمان (اسلامي)» را در قلب خود حفظ كند، وارد بهشت خواهد شد. در نقطه مقابل، قرآن و الهيات شناسي مدرن بر ارزش كردار و آثار نيك پافشاري مي ورزند.

 

پ. ديدگاه مسيحي

 

1.«گناه نخستين»

در روزگار ما بي شك بيشتر مفسران كتاب مقدس و الهيات شناسان مسيحي درباره اهميت كلام نهفته در باب سوم كتاب پيدايش و آيه های 12 تا 21 از باب پنجم از كتاب روميان توافق نظر دارند. در اين متون توضيحي علمي درباره خاستگاه بشر بر زمين و مراحل تكامل او ارائه نشده است، بلكه با طرح حكاياتي نمادين، از باوري سخن مي رود كه براساس ديدگاهي كلي درباره بدي و گناه در جهان اشاعه يافته است.

تا زماني كه انسان بر كره زمين وجود دارد - هرگونه هم كه سرآغازهاي انسان را توضيح دهيم - گناه نيز وجود خواهد داشت: خودپرستي هاي فردي و گروهی، درگيري هاي جنايتكارانه،    شورش هايي عليه پروردگار و فرامين او، بت پرستي و ...هر انساني در وجود خود نبرد ميان نيكي كه مايل به انجامش است و شري را كه او را به سوي خود مي كشد (روميان، باب 7، آيه های 25-21) تجربه مي كند. اين نيروي جاذبه شر تا عمق وجود آدمي تأثيرگذار است. هر كودكي اين كشش را از طفوليت در خود دارد. انسان به ناگاه خود را نه فقط با اراده خداوند همخوان و خويشتن را در رفاقت با او مي بيند، بلكه «سرشتي» را «به ارث مي برد» كه در معرض تأثيرگيري از تاريخچه اي طولاني از نيكي و شر است و به ويژه از مجموعه اي از گناهان فردي تأثير مي پذيرد كه به سازش و يكپارچگي انسان ها در ميان خود و نيز با خداوند لطمه مي زند؛ اين امر در متون مقدس «گناه جهان» ناميده شده است. بر اين اساس، پولس به اين نتيجه گيري دست مي يابد كه هر انساني، چه يهودي، چه يوناني و چه كافر، وابسته به بخشش پروردگار است كه در وجود عيسي مسيح تجلي مي يابد. ايمانداران از راه تعميد، خود را در حيطه حكومت مسيح قرار مي دهند كه در آن «قدرت» گناه (در مقام «وضعيت» از پيش تعيين شده و متفاوت با گناه فردي) در هم شكسته شده است.

بنابراين هنگامي كه از «گناه نخستين» سخن گفته مي شود، منظور گناهي فردي نيست كه هر انساني را از بدو تولد گناهكار مي سازد. در هيچ متني از كتاب مقدس يا در متون آموزشي به ما اجازه داده نشده است، از تسري گناهي فردي سخن بگوييم. حزقيال نبي در باب 18 كتاب خود به شدت به اين فكر مي تازد و عيسي نيز از نفي اين امر سخن مي گويد (يوحنا، باب 9، آيه های 3-2؛ متي باب 16، آيه 27).

 

2. صليب و نجات

باور به نجات از طريق صليب درواقع تبيين هايي شبهه برانگيز و رويكردهايي ناسالم را در حيطه جهت گيري افراد در زندگي پيش آورده است: براي نمونه، گونه اي گراميداشت ديني رنج (Dolorismus) كه گاه حتي به مرز مازوخيسم منتهي مي شود؛ آرمانِ فرمانبري منفعلانه؛ طرز تفكري كه با عدالت الهي به شكل كاسبكارانه رفتار مي كند؛ خواستِ جبران مافات از طريق رنج بردن اختياري از مجازات يا رنج كشيدن «به ازاي ديگري» و غيره. حتي ستایش جان باختن مقدس رهبري انقلابي در نبردي «مقدس» در راه عدالت و آزادي كه اين روزها به آن برمي خوريم، ممکن است در زمره اين گزينه باشد. بر اين اساس، بجاست كه برخي حقايق اصولي مسيحي را يادآور شويم.

 

  1-2. صليب، پيامد زندگاني عيسي

 پيش از هر چيز بايد گفت كه زندگي عيسي رهايي بخشنده و نجات دهنده است. عيسي با رفتار قلباً آزادمنشانه خود درقبال قوانين ديني كه بخشي از آن نيز مغاير با خواست اوليه خداوند تفسير و در مقام باري اضافي بر انسان ها تحميل مي شد (ر.ك. متي، باب 11، آيه 28؛ باب 23، آيه 4؛ لوقا، باب 11، آيه 46) و همچنين با صداقتش در افشاي چهره واقعي خداوند در مقام يك پدر كه همه انسان ها را بي قيد و شرط دوست مي دارد، دشمني رهبران قوم خود رابه جان خريد. اين رهبران عيسي را در كنار آن عده كه از عيسي دلسرد شده بودند، به مرگ محكوم كردند. آنان او را به روميان واگذار كردند تا بنا به قوانينشان از طريق مجازات كهن و خشونت بار مصلوب شدن به قتلش رساندند. مرگ خشونت بار عيسي، پيامد باطني آن چيزي است كه عيسي را در زندگاني اش به تحرك وامي داشت.

مرگ عيسي بر صليب ظاهراً حق را در نهايت به مخالفان او داد: آرزوي او نتوانست به واقعيت بپيوندد و منطبق با واقعيت باشد، زيرا در غير اين صورت، در حالي كه خداوند و سراسر جهان او را ترك كرده بودند، بر صليب جان نمي باخت. حواريون كه معتقد بودند، خداوند در عيسي اثربخش شده و ملكوت او نزديك گشته است، احساس مي كردند فريب خورده اند. خداوند بايد به گونه اي متفاوت با آن چيزي مي بود كه عيسي او را معرفي كرده بود.

اگر حواريون در اين دلسردي باقي نماندند، بلكه از نو به عيسي در مقام خداي تجلي يافته ايمان يافتند، اين امر مبتني بر آن است كه چشمانشان گشوده شده بود و توانستند عيسي مصلوب را به گونه جديدي ببينند و بر همين اساس نیز به شكلي نوين با او مواجه شوند.

بر اين اساس نبايد مرگ عيسي بر صليب را الزاماً اثباتي بر اين امر دانست كه  عيسي در بيان اين كه خداوند عشق بي قيد و شرط است و نشان دادن رفتاري متناسب با اين باور، ره به خطا برده بود. ارهارد كونتس، از اعضاي انجمن عيسي متعلق به يسوعيان در اين زمينه چنين مي نويسد:

«مي توان مرگ عيسي را پيامدي باطني و ژرف ترين شكل اين عشق قلمداد كرد، به  گونه اي كه آرزوي عيسي با مصلوب شدن به ناكامي نينجاميده، بلكه به شيوه اي جديد برآورده مي شود. زيرا كسي كه عشق مي ورزد و با ديگري به نيكي رفتار مي كند، بي آن كه براي عشق و نيكي اش قيد و شرط و پيش شرط هايي قائل شود،  نزد آن ديگري مي ماند و تفاوتي نمي كند كه اين فرد در چه شرايطي باشد. او به ديگري روي مي آورد، همچنين و به ويژه هنگامي كه اين فرد در تنگنا قرار دارد. آن كه به شيوه عيسي عشق مي ورزد، از رنج كشيدن ابايي ندارد؛ او خود را از رنج دور نگاه نمي دارد، بلكه در آن مشاركت مي ورزد؛ او هم - درد است. پس در جهاني كه در آن تنگنا و مصيبت وجود دارد، عشق به رنج منتهي مي شود (ر.ك. لوقا، باب 10، آيه های 37-30). در اين حال، عشقي كه عيسي مد نظر دارد، اگر فرد به چنگ اشرار گرفتار آيد، از او جدا نمي شود. اين عشق، شر را تاب مي آورد و مي كوشد با نيكي بر آن غلبه كند. اين عشق با تاب آوردن بي عدالتي و خشونت، بي آن كه به رنجش و تلخي بینجامد، دايره شر را كه بر اصل انتقامجويي مبتني است  («چشم دربرابر چشم!») در هم مي شكند. دربرابرعشقي كه با ضربه خوردن واپس نمي نشيند، شر همزمان به سوي نابودي مي رود. به اين ترتيب، عشق بر شر پيروز مي شود. به اين ترتيب، در جهاني كه در آن شر حاكميت دارد، عشق به تاب آوردن خشونتي ناعادلانه و در بالاترين شق آن به تحمل مرگي ناعادلانه مي انجامد (ر.ك. متي، باب5، آيه های 48-38).

اگر عيسي مي خواهد در جهاني رنج ديده و شرور، به وجود خداوند در مقام عشقي  بي قيد و شرط و نامحدود اشاره كند، از رنج كشيدن و تحمل خشونت ناعادلانه گريزي ندارد. از اين رو قرار گرفتن در معرض تنگي و خشونت، به منزله مانعي در مغايرت با خواسته عيسي نيست، بلكه برعكس، راهي است كه از طريق آن در جهان ما عشق بي قيد و شرط مي تواند درحقيقت تأثيرگذار باشد. نيكي كه در راه عشق مي كوشد، در جهان ما فقط مي تواند از طريق هم - دردي و پشت سرگذاشتن شر به دست آيد. فقط هنگامي كه دانه گندم به زمين مي افتد و مي ميرد، مي تواند ثمري به بار آورد (يوحنا، باب 12، آيه 24). با چنين ديدگاهي، جان باختن عيسي بر صليب، فرجامي ناگوار نيست كه باعث مي شود رخدادِ به وقوع پيوسته، ظاهر و فريب بنمايد، بلكه تحقق قلبي بشارت عيسي است. عيسي در رنج و مرگ خود تا رسيدن به نقطه نهايي، عشق  مي ورزد (يوحنا، باب 13، آيه1).»

 

2-2 . رستاخيز به خودي خود به مرگ مسيح معنايي نجات بخش مي دهد

خداوند با برخيزاندن عيسي از مرگ، معناي راستيني را كه به زندگي و مرگ عيسي بخشيده است، به تأييد مي رساند. خداوند با بازگرداندن او از مرگ به حيات، او را در زندگاني همه انسان ها در همه اعصار حاضر مي سازد. به اين ترتيب، معنا و مفهوم حيات و مرگ عيسي برايمان به امري حاضر و مهيا بدل  و در ميان ما در مقام «امري معاصر» تأثيرگذار مي شود. از آنجا كه عيسي در مقام رستاخيزيافته، در خداوند مي زيد و حاضر است، مي تواند هم اكنون نيز - همانند زندگاني اش پيش از رستاخيز - عشقي پربخشش به مردمان ببخشاید. او در مقام فرد رستاخيز كرده قدرت آن را دارد كه انسان ها را از گناه و مرگ برهاند. از اين رو، هر فردي در همان دم  كه پذيرفت، وارد زندگاني مسيح شود، يعني همراه با او و در او، همان وفاداري به حقيقت را كه از خداوند نشأت مي گيرد، بزيد، برادران و خواهران را تا سرحد فدا كردن جان خود دوست بدارد و مخالفان و دشمنان خود را بي قيد و شرط ببخشايد، نجات مي يابد. به اين ترتيب، زنجيره نفرت گسسته مي شود، همان زنجيره اي كه هر دو تن، يعني هم بزهكار و هم قرباني را به زير يوغي همانند مي كشد و محبوس نگاه مي دارد. به بيان ساده: خداوند با رستاخيز بخشيدن به عيسي عشق را بر نفرت پيروز مي سازد.

عيسي با رستاخيز خود، خداوند، منجي و رهايي دهنده است، رستاخيزي كه زندگاني نمونه آساي او و همچنين مرگش را به قدرتي راستين براي نجات از بندهاي گناه و مرگ بدل مي كند و ورود به زندگاني پسر خدا را براي انسان ها شدنی مي سازد.

در نتیجه ما مي توانيم با استناد به كتاب مقدس چنين بگوييم: عيسي نه تنها «به سبب گناهان ما» مُرد، يعني درمقام قربانيِ سوءتفاهم هايي فراگير، خودپسندي ها و نفرت هايي كه پيوسته ما را همراهي مي كنند، بلكه «براي ما گناهكاران» نيز جان باخت، يعني براي اين كه راه منتهي به نجات از گناهان را به رويمان بگشايد و قدرت و بركت اين رهايي را برايمان به ارمغان آورد.

 

3-2 . تفكر مسيحيان نخستین درباره زندگي و مرگ عيسي

حواريون عيسي، زن و مرد سراپا از رستاخيز به شگفتي آمده اند. آنان پس از آن كه به دنبال تجربه كردن و به باور رسيدن درباره شكست نهايي و مرگ اين پيامبر، از گرد راه رسيدند، تجربه حضورِ عيسي رستاخيز كرده در روح القدس بر وجودشان مستولي شد. اكنون آنان اعلام مي كنند كه او «خداوند و منجي» است. كاملاً طبيعي است كه آنان درصدد يافتن توضيحي براي مرگ جنجال برانگيز او برمي آيند. در اين راه، الگوي فكري كه فرهنگ كتاب مقدس تا آن روز به آنان القاء كرده بود، به ياري شان مي آيد. براي نمونه، مضمون شاهد اعظم يا شهيد اعظم كه با ايثار اختياري و كامل خود، وفاداري اش را به رسالتي كه از سوي خداوند به او داده مي شود، شهادت مي دهد (يوحنا، باب 10، آيه 18؛ باب 18، آيه 37؛ ر.ك. اعمال رسولان باب 1، آيه 5؛ باب 3، آيه 14)؛ مضمون خادمي كه رنج مي برد و به سبب گناهان قومش جان مي بازد (اشعياء باب 50، آيه های 8-5؛ باب 53، آيه های 12-1)؛مضمون منجي: او يهوه است، منجی ای [goel] كه قوم خود را با رهايي بخشيدن از اسارت مصر«نجات» مي دهد و آن را در مقام قوم خود، «بازمي خرد» (آزاد مي كند، رهايي مي بخشد) (خروج باب 6، آيه های 8-6؛ ر.ك دوم سمئويل، باب 7، آيه 23؛ ارمياء باب 31، آيه 32)؛ و سرآخر مضمون قرباني معنوي. او خود را قرباني مي سازد و به اين ترتيب به جاي همه قربانيان  بي گناهي كه كشته شده اند قرار مي گيرد (عبرانيان، باب 7، آيه 27؛ باب 9، آيه های 12-26 و 28؛ باب 10، آيه های 10 و 14-12؛ ر.ك روميان باب 6، آيه 10؛ اول پطرس باب3، آيه 18).

در بسياري از كتب عهد جديد از اين تلاش مسيحيان نخستین براي فهم پذير ساختن مرگ عيسي در پرتو رستاخيزش سخن رفته است. واژگان سنت مسيحي از اين طرز فكر حاصل شده است، با تسري از عبري به يوناني، لاتين و ديگر زبان ها و نيز فرهنگ هاي هر يك: شهادت، نجات، بازخريد، كفاره، قرباني، غرامت، كفالت.

 

 

 

4-2. الهيات شناسي نجات

متألهان در حوزه نجات، با مبنا قرار دادن اين واژگان و تا حدودي نيز تفكيك آن از ريشه هاي كتاب مقدسي آن، متون فرهنگي عصر خود را به بهره برداري رسانده اند، البته با بذل توجهي ويژه به مقولات حقوقي كه براي جهان لاتيني زبان ارزشي به سزا دارد. با توجه به اين امر آنچه پديد آمده به شرح ذيل است:

الهيات مجازات (مربوط به پدران كليساي لاتيني ، ازجمله آگوستين): گناه، مجازاتي را مي طلبد كه با امر خلاف «هم ارزش» باشد. مسيح گناهان را به خود مي گيرد و ما را نجات مي دهد، به اين ترتيب كه گناهي را كه متناسب با عدالت الهي است، تسويه مي كند. برخي آباء كليسا حتي تا به آنجا پيش مي روند كه بگويند، مسيح گناه شيطان را نيز كه انسان را در تملك خود گرفته بود، تسويه كرده است.

الهيات جبران يا جلب رضايت (ترتوليان با استناد به قوانين رومي؛ آنسلم، قديس كانتربري با استناد به قوانين ژرمني): گناه به منزله عمل خلافي درقبال پروردگار است. از آنجا كه خداوند لايتناهي است، براي عمل خلاف نيز جبران مافاتي لايتناهي مطالبه مي كند. انسان با عمر فناپذير خود قادر نيست از عهده چنين كاري برآيد؛ بر اين اساس، خداوند با محبت و عشق خود «ابزار»ي فراهم مي آورد، به اين معنا كه پسر خود را براي انسان «جبران» قرار مي دهد. به اين ترتيب پسر مي تواند عدالت الهي را به جاي آورد.

در سده های میانی متألهان بزرگي، به ويژه توماس آكوئيناس مقوله محبت را پي ريزي كردند كه در نجات نهفته است. خداوند مي توانست گناهان ما را بي درنگ ببخشايد. اما بخشودگي به سهولت مي توانست به معناي آن باشد كه او براي انسان ارزشي اندك قائل است. خداوند مي خواست اجازه دهد انسان در نجات و بخشودگي او مشاركت يابد، در آغاز در وجود مسيح كه انسان حقيقي است و سپس در وجود تك تك انسان ها. هر انساني قادر است - از طريق رحمت نابِ ارتقاء يافتنِ «فراطبيعي» در حيات مسيح - از طريق ايمان و توبه، از راه زندگي و مرگ تؤام با فرمانبري، در تحقق نجات خود مشاركت ورزد.

ما بايد از اين الهيات شناسي ها به اين تلاش دست يازيم كه جنبه «مخمصه برانگيز» روند نجات را از نظر دور نداريم (نظريه مجازات)، همچنين اين حقيقت را كه مسيح انسان هاي گناهكار را به سوي خود مي خواند و پيامدهاي آن را به جان مي خرد (جبران) و نيز مشاركت انسان در نجات (استحقاق) را و گذشتن داوطلبانه مسيح از حياتش (قرباني). هرچند ما  مي توانيم از چارچوب هاي حقوقي آن درگذريم، اما به ويژه مجاز نيستيم مرگ عيسي بر صليب را از زندگاني و رستاخيزش مجزا بدانيم.

 

ت. مسيحيان پاسخ مي دهند

گناه نخستين به معناي گناهي شخصي يا تقصيري نيست كه از آدم به ارث رسيده باشد. منظور از گناه نخستين كليت يك وضعيت خطاست كه به دليل گناهان در جهان حاكم است و هر انساني از آغاز به آن مبتلاست. گناه به خودي خود به منزله عملي فردي است و هر فرد نيز مسئول خود شناخته مي شود. همزمان هيچ كس نمي تواند گرايش به عمل شر در وجود خود و نيز نفوذهاي ناخوشايندي كه ممكن است ما را به سوي شرارت گمراه سازند، ناديده انگارد. گناه داراي تأثيرات اجتماعي نيز هست و قدرت شر را در جهان افزايش مي دهد.

مرگ عيسي بر صليب واقعيتي تاريخي است كه نمي توان با دلايلي قابل قبول آن را رد كرد. من بر اين اعتقادم كه به رغم همه اينها، دلايلي كه باعث مي شوند  قرآن اين واقعيت تاريخي را رد كند، قابل درك است: مسيح اين كار را مي كند تا مشيت پرمهر خداوند را آشكار سازد. از اين مي توان نتيجه گرفت كه بنا به ايمان مسيحي، خداوند عيسي را بر صليب تنها نگذاشته، بلكه او را از ميان مردگان برخيزانده و مرگش را به رخدادي خارق العاده بدل كرده است.

از اين گذشته: اين گونه نيست كه خداوند «عيسي را به مرگ واگذاشته باشد»، و همزمان سناريويي از پيش تنظيم شده را به اجراء گذاشته باشد كه در آن همه شركت كنندگان مانند عروسك هاي خيمه شب بازي به سادگي نقش خود را ايفا مي كنند. عيسي از سوي عده اي به جرم رفتارش عليه خداوند و عليه شريعت در طول حيات به مرگ محكوم شد. او قرباني نيروهاي شر ازجمله نفرت، بي عدالتي، بخل، خودپرستي و ... شد، نيروهايي كه هنوز هم از مشخصه هاي حاكم بر اين جهان هستند.

شوراي دوم واتيكان مؤكداً اعلام داشته است كه گناهان همه انسان ها سرآخر باعث و باني مرگ عيسي بوده است. اين شورا این نکته را مردود شمرد كه اعقاب يهوديان در زمان عيسي يا حتي كل قوم يهود در گذشته و زمان حال را مسئول پاسخ رد به عيسي و قتل او بشمارد.

نجات به منزله آرام گرفتن خدايي تشنه انتقامجويي نيست كه براي استيلاي مجدد آبروي از دست رفته اش، فردي بي گناه را در مقام قرباني طلب مي كند تا براي گناهكاران كفاره دهد. نجات به اين شكل رخ مي دهد كه عيسي در زندگي، مرگ و رستاخيزش بهترين تجلي عشق پر بخشش و ترحم آميز خداوند قرار مي گيرد. عيسي با ارائه نمونه از فردي كه زندگي خود را براي آناني كه دوستشان مي دارد، فدا مي كند (مقايسه كنيد با واژه عربي الفدا كه در سرزمین های عربي شرق به نجات ترجمه مي شود) پيوندي ميان انسان ها و خداوند ايجاد مي كند و به آنان اين امكان را مي بخشد كه در عشق بزيند.

 

 

Contact us

J. Prof. Dr. T. Specker,
Prof. Dr. Christian W. Troll,

Kolleg Sankt Georgen
Offenbacher Landstr. 224
D-60599 Frankfurt
Mail: fragen[ät]antwortenanmuslime.com

More about the authors?